محصول به سبد خرید اضافه شد
0

رحمانی: مجاهدین انگشت‌شان روی ماشه لق بوده است سایه پررنگ زنی که تا زندان همراه وحید افراخته بود

دسته‌بندی: خبرهای تاریخ
تاریخ: 13 شهریور 1402
بازدید: 61

[ad_1]

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): وقتی کتاب قطور «من اعتراف می‌کنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق» را به دست می‌گیرید شاید تصور نمی‌کنید که چه اسناد مهمی در این کتاب گرد آمده است تا از جزئیات زندگی فردی به نام وحید(رحمان) افراخته را فاش کند، فردی که در میان سطر سطر نوشته‌هایش نگرانی از آینده وجود دارد و وطنی که متعلق به خلقی است که در فقر به سر می‌برند و در بزنگاه همین خلق ناچیز شمرده می‌شود تا حتی با کشتنش هدف بزرگ‌تری رقم بخورد. هدفی که ترورهای خشونت‌آمیزی را رقم می‌زند و نام سازمان مجاهدین خلق را در جامعه آن‌روز پررنگ می‌کند، سازمانی که تصورش بسیار دشوار است که اعضای آن عده‌ای از دانشجویان نخبه دانشگاه‌های مطرح کشور بودند و از اصلاح رژیم ناامید شده و درصدد برآمدند تغییر حکومت را با خشونت سیاسی رقم بزنند.

در میان این همه تلخی و خشونت یک ماجرای رمانتیک هم هست که تا زندان هم کشیده می‌شود؛ رد پررنگ زنی در زندگی خصوصی وحید افراخته که تاب نمی‌آورد و او را با خود تا زندان هم می‌برد هر چند افراخته با هم زرنگی‌اش نتوانست بماند و تغییر حکومت را ببیند. در کتاب نکات قابل تاملی از رویکرد سازمان مجاهدین خلق وجود دارد که تصور امروز ما را درباره برخی افراد که امروز اسامی آنها بر بعضی خیابان‌ها و دانشگاه‌هاست برهم می‌زند. برای بحث و گفت‌وگو درباره مطالب کتاب، محمد عطریانفر، فعال سیاسی، روزنامه‌نگار و پژوهشگر و محمد رحمانی، مولف کتاب در اتاق گفت‌وگوی ایبنا حضور پیدا کردند و به مرور آن پرداختند که بخش دوم آن در زیر می‌آید.

به نقل قولی که اشاره کردید: «مهندس بازرگان در دادگاه نظامی این جمله معروف را دارد که می‌گوید: ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت می‌کنیم و می‌گویند این پیام را به شخص اول [مملکت] برسانید.» این نقل قول در چه کتابی آمده است؟

رحمانی: این نقل قول در کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» تالیف غلامرضا نجاتی آمده و درباره آن توضیح دادند. من یادم بود که در آنجا هست، اما سند نیست ولی نقل قول هست.

عطریانفر: درباره سند، مرحوم بازرگان تا سال ۷٢ زنده بود اگر این سخن درست نبود، تکذیب می‌کرد. همین که تکذیب نکرده یعنی هست، رویکردش بود.

رحمانی: خود امام هم می‌گوید که اینها تا همین انتها می‌خواستند شاه را حفظ کنند.

عطریانفر: خود امام هم تا قبل از سال ۴٢ نامه می‌دهد به شاه که با سلام و عذر از تصدیع و آخر هم دعا می‌کند و خارج می‌شود، حتی شروع مبارزه هم می‌گوید ما از شما می‌خواهیم مثل پدرتان نباشید که اگر از کشور رفتید، مردم شاد شوند یا فرض بفرمایید در عصر آیت‌الله بروجردی، نماینده‌ای دارد که با شاه مذاکره کند، لذا هر پدیده را در زمان خودش باید مطالعه کرد. در واقع اگر، ما هرپدیده‌ای را در زمان خود، به بحث، بررسی و نقد آن نپردازیم، دچار انحراف می‌شویم. همین نقدی که ممکن است کسی نسبت به مرحوم بازرگان داشته باشد، بازرگان سال ٣٨ را با سال ۵٠ حتی سال ۵٧ مقایسه کنیم، همین مدل را درباره هر شخصیتی حتی شخصیت‌های قدسی چون امام هم می‌توانیم داشته باشیم، همان وضعیت را پیدا می‌کنیم که ممکن است محل ایراد و اشکال هم باشد.

رحمانی: در علم تاریخ به آن آناکرونیسم یا خطای زمان‌پریشی می‌گویند. متاسفانه اکثر تولیدات رسانه و کتاب ما دچار آن هستند. چرا که با ارزش‌های امروز می‌سنجیم، مثلا ارزش لیبرالیسم آن زمان را نمی‌توان با زمان حال سنجید یا چپ‌گرایی دهه چهل و پنجاه را با امروز سنجید.

عطریانفر: در دوره دانشجویی، اگر به ما می‌گفتند لیبرال، به ما برمی‌خورد. الان می‌گویند چه لقب خوبی!

در بخشی از کتاب، وقتی سازمان تغییر ماهیت می‌دهد و وحید افراخته به سمت شاخه نظامی می‌رود، این تغییر خیلی عجیب است. کسی که دست به قلم خوبی دارد و اهل شرح و بسط وقایع و … است، چرا وارد حوزه نظامی می‌شود و در ترورها حضور پیدا می‌کند، یکی دو ترور هم مثلا آن ترور شهرام شفیق، پسر اشرف، خیلی خنده‌دار و کمدی بود یا ترور شعبان جعفری، یک حرکت نصفه و نیمه و ناقص که بیشتر خودشان را به خطر می‌اندازند.

رحمانی: وقتی سازمان ضربه شهریور سال ۵٠ را می‌خورد، اتفاقی رخ می‌دهد، سازمان متوجه می‌شود ضربه بزرگی خورده و دچار یک بحران جدی شده است، شخصیت‌های بنیان‌گذار سازمان که عمدتا به اعدام محکوم شدند، همه شورای مرکزی، غیر از دو نفر که يکی مسعود و دیگری بهمن بازرگانی (برادر محمد) بوده که کتاب «زمان بازیافت؛ خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی» به کوشش امیر هوشنگ افتخاری راد درباره او نوشته شد و در حال حاضر در ایران زندگی نمی‌کند.

عطریانفر: هفته پیش مطلع شدم که ایران است و تمایل به دیدار داشتم با دوستان قدیمی چون مهندس غرضی صحبت کردیم تا شاید دیداری اتفاق بیفتد.

رحمانی: بهمن که در همان زندان مارکسیست می‌شود و تنها مسعود می‌ماند. مسعود هم در همان زندان است، اگر چه مسعود هیچ‌ وقت تغییر ایدئولوژی نداد و کسانی را که تغییر ایدئولوژی دادند به عنوان اپورتونیست‌های چپ‌نما یاد کرد، اما به هرحال سازمان تا سال ۵٧، همان سازمان مارکسیستی نامیده می‌شود و برخی از فعالان سازمان بعد از آزادی از زندان، نام و رسم سازمان را پس می‌گیرند. اینجا چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ وقتی تقی شهرام از زندان فرار می‌کند، آقای عطریانفر هم بد نیست در این رابطه توضیح دهد، ما بعضی نظریات عجیب و غریب داریم که دچار همین خطاهای زمان‌پریشانه و حتی بدتر از آن، دچار توهم هستند، مثلا برخی می‌گویند تقی شهرام را ساواک فراری داد که سازمان را به نوعی در مقابل جمهوری اسلامی قرار دهد، یک مطلب عجیب و غریب! جالب این‌که آدم‌های شاخص و مهم زندان‌دیده‌ این نظرات را بیان می‌کنند! کاُنه ساواک این علم را داشت که قرار است جمهوری اسلامی سرکار بیاید! به نظرم بگذریم، چون پرداخت سندی و منطقی به چنین ادعایی وجود ندارد، ولی به هرحال تقی شهرام که از زندان بیرون می‌رود به علت همنشینی با بچه‌های چپ و مطالعاتی که در زندان داشت، تغییر ایدئولوژی می‌دهد. 

ماجرای فرار تقی را هم در کتاب مفصل گفتیم، به نظرم خیلی جالب است، کسی که نه پاسبان زندان، بلکه یک افسر زندان را بتواند عضو سازمان کند و آن فرد بگوید من می‌توانم رئیس شهربانی را ترور کنم، آن هم به شکل فدایی یا انتحاری، خیلی مهم است، این موضوع قدرت اقناگری سازمان را نشان می‌دهد که چه توانایی دارد. ما این قدرت اقناگری را در برهه‌های مختلف سازمان، بعد از انقلاب هم مشاهده می‌کنیم. در اینجا به نظر می‌رسد که در سازمان همان بحث عملگرایی که اشاره شد، در میان است؛ اگر آسیب و ضربه‌ای به سازمان خورده به خاطر همان پوسته اسلامی است و شترسواری دولا ولا نمی‌شود، لذا ما باید به سمت مارکسیست‌شدن برویم.

به نظرم یک سند ارزشمند و اتفاق جالبی که در تاریخ ثبت‌شده و خیلی ارزشمند است، گفت‌وگوهای تقی شهرام و حمید اشرف است که ما در کتاب آنها را آوردیم، گفت‌وگوها به نظرم خیلی طلایی است و اشرف هم خیلی جلوتر از دیگران در مسائل تئوری بود، وقتی می‌گوید شما با این کارتان به کل مبارزه مسلحانه و کل فرهنگ انقلاب آسیب می‌زنید و تبعاتش را هم پیشاپیش، پیش‌بینی می‌کند ولی آنها نمی‌پذیرند، چون پیشنهاد سازمان این بود که این دو گروه ادغام شوند و سازمان چریک‌های فدایی خلق زیر بار نمی‌رود. در این میان، برای این‌که اثبات کنند این تغییر ایدئولوژی منجر به اقدام جدی می‌شود، چون هنوز سازمان عمل جدی انجام نداده است و کنش جدی ندارد، شروع به کنش‌های جدی به معنی ترور می‌کند. ما وقتی درباره یک سازمان تروریستی صحبت می‌کنیم، اگر مطلبی نوشته و قلمی زده می‌شود، همه منجر به اکت (عمل) نهایی به عنوان یک نیروی عملگرا می‌شود. آمریکایی‌ها و شخصیت‌های شاخص رژیم پهلوی در حوزه امنیت، طبیعتا انتخاب‌های سازمان است. جالب است خیلی از افرادی که در کتاب نام‌شان برای ترور آمده، این‌طور نبوده که شناسایی پیچیده صورت بگیرد! مثلا آنها جست‌وجو می‌کردند و می‌دانستند خانه مستشاران فلان جاست، برخی‌ها را تعقیب می‌کردند به یک مسیر روتین و برنامه آنها دست پیدا می‌کردند و اقدام را انجام می‌دادند یا مثلا حسن که در سفارت آمریکا بوده، چون فرزند یکی از مقامات رژیم برای پاسپورت رفته بوده، نشانی‌ مستشار آمریکایی را پیدا می‌کنند و در فهرست ترور قرار می‌دهند. می‌خواهم بگویم خیلی پیچیدگی نداشت، چون تجربه عملگرایانه جدی هم نداشتند و کم‌کم این تجربه به وجود می‌آید و طبیعتا شما وقتی ترورهای آخر را می‌بینید خیلی حرفه‌ای‌تر از ترورهای اولیه است. در اینجاست که شخصیت عملگرای افراخته خلق می‌شود. من در کتاب جایی عبارتی به کار بردم و گفتم وحید افراخته همیشه شاگرد اول کلاس خودش بود، یعنی مثلا در دانشگاه، به عنوان دانشجوی نخبه محسوب می‌شد، در انجمن حجتیه به عنوان یک چهره شاخص به شمار می‌آمد، در ترور، آن‌قدر فعال بود که فرمانده نظامی سازمان را به دست می‌آورد و وقتی دستگیر هم می‌شود، شاگرد اول ساواک به شمار می‌رود، یعنی تا این حد همکاری می‌کند. 

رحمانی: نکته‌ دیگری هم که باید بگویم وحید فرایند بریدنش هم به شکل یکباره نبود، ما در کتاب اشاره کردیم و نه آن‌طور که در فیلم سیانور نشان می‌دهد، یک سیلی می‌زنند و دستش را کمی فشار می‌دهند و او از (ب) بسم‌الله بگوید، نه. قرارهای مهمش را می‌سوزاند، چنان‌که در کتاب هست، در ابتدا مقاومت می‌کند بعد لودادن‌هایش، به صورت تدریجی است. اول دشمنان خود را لو می‌دهد، مثل صمدیه با این حرکت جریان‌های اسلامی را لو می‌دهد، در آخر سراغ بهرام و بقیه می‌رود که بیشتر هم فحش است و نکته خاص و اطلاعات تکنیکی ارائه نمی‌دهد، یعنی به نوعی همچنان رگه‌های وفاداری به سازمان در او وجود دارد. افراخته در بخشی از اعترافاتش می‌گوید من جایی به شما دروغ گفتم، اجازه بدهید اصلاح کنم و حالا آخرین نفری هم که لو می‌دهد، همسر شرعی‌اش است که به نظرم او هم از آن موضوعات خیلی جالب است، یک آدم مارکسیست‌شده و عملگرا که به قول خودش همه دخترهای جوان عاشقش بودند، دست روی زنی می‌گذارد که در کتاب نیاورده‌ام اما فکر می‌کنم همه فهمیده‌اند کیست، آخر کتاب هم عکسش را آورده‌ام، یک زن مذهبی سنتی که سال‌ها از خودش بزرگ‌تر است و قبلا ازدواج کرده بود، چهره خاصی هم (به تعبیر افراخته) ندارد ولی عاشقانه یکدیگر را دوست دارند، من درباره هر موضوع که به افراخته شک کنم، اما درباره عشق او نسبت به منیژه شک ندارم. البته منظورم منیژه اشرف‌زاده نیست، 

اگر به عشق او به منیژه شک ندارد چرا او را لو داد؟

رحمانی: لو می‌دهد که پرونده‌اش سنگین‌تر نشود و از مسئولین ساواک تضمین می‌گیرد که حکم سنگینی نخورد و حکم سنگینی هم نخورد! جالب است که منیژه هم تا آخر عمر ازدواج نمی‌کند و هیچ‌ زمان هم حاضر نمی‌شود علیه وحید افراخته صحبت کند با وجود این‌که مدیر مدرسه حکومتی بود.

عطریانفر: سرنوشت خانمش به انقلاب رسید؟

رحمانی: منیژه بوستان 

عطریانفر: زنده است؟

رحمانی: چند سال پیش فوت کرد. او مدیر مدرسه رفاه بود، چند سال پیش فوت کرد.

 

درباره تقی شهرام و شخصیت و رویکردش در سازمان صحبت کنید.

عطریانفر: تقی شهرام در عرصه چسبندگی و ارتباط با سازمان‌ها و نهادهای انقلابی از این دست، اشاره شد کسانی که سلحشورتر و جسورتر با تصویری از قهرمانی بیشتر ظاهر شوند، بیشتر جذب و مهم می‌شوند. سم مهلک این رویکرد، خودبزرگ‌بینی و خوداتکایی و این‌که ما از همه برتر و بالاتریم، این بیماری در آنها شکل می‌گیرد. تقی شهرام از مصادیق بارز این داستان است و خیلی روح استعلا و بلندپروازی داشت. او جزو ده دوازده‌ نفری است که اولین دادگاه که برگزار می‌شود و دست برقضا من به دلیل رفاقتی که با محمد غرضی دارم؛ باید اشاره کنم محمد غرضی آخرین شخصیت یازده‌نفری است که در آن دادگاه، برخلاف ده نفری که دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسند، او به رسمیت می‌شناسد. محکومیت هم می‌گیرد و بعد از دوسه سال از کشور خارج می‌شود. نقشش هم در بیرون از ایران مهم است، در لبنان و نهادهای فتح و … باید زمانی بنشینم و از دید او، محمدتقی شهرام را مرور کنم. او آدمی است که خیلی بلندپرواز است. محکومیت ده‌ساله می‌گیرد و بخشی از زندانش را به ساری تبعید می‌شود. در حالی که او دانشجوی دانشگاه تهران و از هوش خوبی هم برخوردار بود، او ریاضی‌دان بود و ستوان احمدیان که از او نام برده شد و رییس زندان او در ساری است…

رحمانی: ستوان احمدیان اخیرا فوت کرد.

عطریانفر: او علاقه‌مند به دانشگاه رفتن و درس خواندن بود، چون چنین افرادی معمولا دانشکده افسری می‌رفتند و درجه ستوانی می‌گرفتند ولی درس خاصی نمی‌خواندند، او علاقه‌مند به درس بود. در این فاصله از فردی به نام عزتی هم نام می‌برند. حسین عزتی، ستاره سرخ. او و تقی شهرام، از این‌ها بهره آموزشی می‌گرفت، نشست‌ها و گفت‌وگوها در یک فرایند طولانی مدت، بین آنها روابط عاطفی شکل می‌گیرد و هیچ حادثه پشت‌ صحنه‌ای نبوده که رژیم بتواند چنین کاری کند و خودش تقی شهرام را فراری دهد! آنها خودشان را مقتدر می‌دانستند. از تقی شهرام بیش از این مطلبی نداریم. آدم عمیقی هم نبود، کسی که در کمتر از چند ماه از حادثه سال ۵۴ و ترور مجید شریف‌واقفی در 16 اردیبهشت، از آن نقطه که عبور می‌کنیم، در کمترین زمان تیم‌های مارکسیستی درون خود سازمان، به یک مرحله انتقادی می‌رسند و در انتقاد سخت می‌گیرند. کسی که تحت عنوان خائن شماره ١و ٢ و ٣ و ۴ نامگذاری شده، در کمتر از چند ماه با عنوان تغییر مواضع، به عنوان شهید نام‌برده می‌شوند و محمدتقی شهرام را نقد شکننده می‌کنند و اگر قدرت بیشتری داشتند چه بسا تادیبش هم می‌کردند، چون سیاست‌های تادیبی هم در سازمان‌ بود.

رحمانی: پیش از انقلاب هم از سازمان اخراج می‌شود. بعد از انقلاب هم که دستگیر می‌شود او جزو هیج‌گروهی نبوده است.

عطریانفر: گروه پیکار را دوستان او تشکیل می‌دهند؛ گروه پیکار در واقع منشعب و محصول حاصل تغییر دیدگاه ایدئولوژیک است، دوستان او آن را تشکیل هستند و ربطی به شهرام ندارد.

رحمانی: جالب است شهرام در سال‌های آخر رهبری در سازمان بیانیه‌ای دارد که مبارزه مسلحانه را بی‌نتیجه می‌داند و می‌گوید مبارزه مسلحانه پاسخگو نیست.

جایی بحث سر این است حکومت از مجاهدین ضربه خورده، به ویژه ترور سرتیپ زندی و آن مستشار آمریکایی، خیلی برایشان گران بوده، بحثی است که ساواک خیلی مواظب است و خیلی گشت دارد، ولی نگاه که می‌کنیم، می‌بینیم دستپاچگی خود مجاهدین بیشتر است؛ مثلا مرگ رضا رضایی که خود را می‌کشد یا حتی دستگیری  خود افراخته که چگونه دست‌پاچه می‌شود و لباسی که پوشیده، البته زیرکی ماموری به نام بختیاری هم باعث دستگیری او می‌شود. می‌خواهم بگویم دستگیری افراخته نشانه این است که ساواک حضور مستمری در جامعه دارد یا نه، استرس و دستپاچگی که خود آنها دارند، در لو دادنشان تاثیر دارد؟

رحمانی: یکی از دوستان امنیتی جمله جالبی می‌گفت، همیشه دستگاه امنیتی جلوتر از سازمان‌های تروریستی است، چرا؟ چون ساختار، امنیت، بودجه و امکانات دارد و اصلا قابل قیاس نیست، اما چرا سازما‌ن‌ها کنش رادیکال به معنای ترور دارند و برای همین دیده و بزرگ می‌شوند؟ این به معنای این نیست که ساختارشان، بزرگ است، بلکه به این علت است که اقدامات پرسروصدایی انجام می‌دهند، در واقع شکل‌گیری‌شان برای همین است و اقدامشان برای اقدام پرسروصداست. بنابراین در ترور آمریکایی‌ها، یک طراحی دارند، اما آنها هیچ‌وقت به دنبال ترور شاه نیستند، حتی چند وقت پیش با یکی از اعضای سابق سازمان صحبت می‌کردم، می‌گفت: ما هماهنگ کرده و آموزش دیده بودیم که با چیزی شبیه خمپاره سفارت آمریکا را بزنیم، اما به این نتیجه رسیدیم که اگر بزنیم، فضا جوری عوض می‌شود که یک نفر از ما هم نمی‌ماند. خب به هرحال، درست است خانه‌گردی بوده اما ساواک هم از حضور نیروهای چریک استفاده می‌کرده است.

شاید نظریه شاذی به نظر بیاید که چطور می‌شود؟! ببینید در مذاکراتی که پرویز ثابتی، رئیس اداره رکن سوم ساواک و رئیس ساواک تهران با آمریکایی‌ها دارد، خیلی روی این موضوع که افرادی که یک آمریکایی را کشتند، وابسته به شوروی هستند، تاکید دارد، برای اینکه از رژیم امتیاز بگیرد. دوم به هر اقدام سیاسی رنگ و بوی خرابکارانه و تروریستی بزنند و اساسا مشروعیت برای برخوردهای خشن‌تر بگیرند. این هم نکته‌ای است رژیم‌هایی که استبداد مطلقه دارند، از وجود گروه‌های رادیکال بهره می‌برند. درست است که باهم دشمنی جدی دارند، ولی به نوعی لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی اگر آن استبداد وجود نداشته باشد، گروه چریکی وجود نخواهد داشت و اگر آن استبداد به آن معنا نباشد از آن طرف معنایی برای حضور نیروهای چریکی و رادیکال وجود ندارد، آن گروه معنایی برای حضور ندارد. بنابراین پایان اقدامات نابود کردن سازمان را من هیچ‌وقت ندیدم که ساواک به دنبال آن باشد و ریشه آن را بزند و به دنبال تضعیف است، اما به نظرم چون صحبت‌های ثابتی هم در کتاب اشاره شده و در منابع دیگر هم وجود دارد، این را به عنوان بخشی از تحلیل و تاریخ شفاهی می‌توان در نظر داشت.

به دست‌پاچگی نیروهای سازمان اشاره کردید، من یک نمونه را بگویم؛ مثلا مرتضی صمدیه لباف را ببینید، این‌ها اساسا طبق عبارتی که در کتاب نیز آورده‌ام، انگشت‌شان روی ماشه لق بوده است، یعنی خیلی راحت ماشه را می‌چکاندند. اما خب آدمی که دارای ایدئولوژی باشد، نباید این‌قدر انگشتش لق باشد و راحت ماشه را بچکاند. این ماحصل عمق کم این بچه‌هاست. شما ببینید صمدیه لباف که یک خیایان هم در اصفهان به نامش است، یک ژاندارم بیجاره‌ای را که به او مشکوک می‌شود، گمانم به خاطر مواد مخدر، او را در جا می‌کشد. موارد دیگری هم از سایر گروه‌ها داریم که مثلا فردی مقداری مذهبی بوده و طرفدار امام، که او را تبعید می‌کنند به قم. پاسبان ساده‌ای بوده، بعد برای این‌که او را خلع‌سلاح کنند، گروه مسلحانه‌ای او را می‌زنند. اساسا این نوع گروه‌ها این دست‌پاچگی را داشتند و البته مقداری هم در قهرمان‌سازی‌ها مبالغه می‌کردند؛ وقتی می‌خواستند شخصیتی را بسازند! وقتی وحید افراخته دستگیر شد، اولین بیانیه سازمان بعد از افشای کشته شدن شریف واقفی از وحید افراخته به عنوان قهرمان یاد می‌کند که او می‌ایستد و وقتی به آن شکل در تلویزیون ظاهر شد و اعترافات زیادی را انجام داد سازمان به نوعی شوکه شد. علتی هم که بعدها هیچ گروهی او را گردن نگرفت، همین بود. چون آن‌قدر همکاری گسترده داشت که … من فکر می‌کنم «من اعتراف می‌کنم» اولین کتابی است که به صورت منسجم به او پرداخته است.  اخیرا بعد از کتاب من، ناهید، خواهر افراخته جرات کرده و گفت‌وگویی با رادیو فرانسه درباره برادرش داشته است. به هرحال این ذات گروه‌های رادیکال است؛ رادیکالیسم ویژگی‌هایی دارد؛ دست‌پاچگی، عجله داشتن، سطحی بودن و اینها همه ماحصل آنهاست.

من یک سوال اینجا بپرسم، چون خودتان اشاره کردید، واقعیت این است چه باعث می‌شود که شخصی متل شما که با هم در فضای روزنامه‌نگاری همکار بودیم، یک خبرنگار پر شروشور و پیگیر برای سوژه‌های خودش، سراغ کتابی به این قطر با چندسال پژوهش که پنج سال پیش تمام شده، چند سال هم صبر می‌کند برای انتشار، این برای خودم تمام این سال‌ها سوال بوده که چرا محمد رحمانی این سوژه را انتخاب و این قدر روی آن کار کرده و وقت گذاشته است. چه مسئله‌ای شما را درگیر موضوع کرد؟

عطریانفر: من وحید را که می‌بینم بعضی اوقات حس می‌کنم خیلی از همین جوان‌ها، حتی خودم مثلا، ممکن است در این مسیر قرار بگیریم، یعنی وقتی کسی آرمانگرایی‌اش از مرز اخلاق عبور می‌کند، به خود اجازه می‌دهد برای یک هدف، یکسری وسایل را مشروع نشان دهد. حتی ممکن است اتفاق تلخی هم باشد و خود آن فرد اولین قربانی است. به نظرم اگر بخواهیم درباره سازمان صحبت کنیم، حتی بعد از انقلاب، اولین قربانیان سازمان، اعضای سازمانند. شما حساب کنید آنهایی که در اشرف ٣ هستند، سنی هم از آنها گذشته است، نه خانواده نه زندگی درست و حسابی دارند. من می‌گویم اینها خودشان قربانی هستند، چرا؟ چون این‌قدر بار این‌که من خودم را فدای ایدئولوژی می‌کنم، پررنگ می‌شود که از آن فرد یک هیولا می‌سازد. چون یک رشد متوازن ندارد و ایدئولوژی‌اش به مقدار فردیتش رشد نمی‌کند، این رویه آدم‌ها را ممکن است تبدیل به هیولا کند و من احساس می‌کنم این امکان بازتولید به اسامی دیگر هم دارد، مثلا روزی سازمان مجاهدین خلق، یک روز دیگر به اسم جریان دیگر، شاید برخی مواقع این جریان‌ها کاملا هم متعارف باشند، اما روش‌ها ممکن است واحد و اقناع‌ها هم واحد باشد.

کتاب بعدی من که مفصل‌تر در بعد از انقلاب به آن پرداختم خیلی جدی‌تر و حساس‌تر است و امیدوارم به زودی چاپ شود، مثلا فرض کنید نوجوانی چگونه به خودش اجازه دهد کسی را در خیابان بزند. در تحلیل‌های رسانه‌ای می‌گویند طرف زامبی شده، فلان شده، ببینید چقدر جنایتکار است، من می‌گویم این فرد برای انجام عمل به اقناعی رسیده، این اقناع چیست؟ در ذهنش سیر استبداد حاکمیت می سازند، می‌گویند برادرت، دوستت که اعدام شد، چه کسی را زده؟ این را که فرمانده سپاه نزده، آنها را سرانگشتان نظام شناسایی کردند. سرانگشتان نظام هم محدوند. اگر ما سرانگشتان نظام را، قطع کنیم، دیگران هم که جرات ندارند به کف میدان بیایند، بنابراین اصل مبارزه اینجاست. باورشان این است که ما اوایل اشتباه می‌کردیم سراغ اصلی‌ها می‌رفتیم. نوجوان هم به اقناع می‌رسد که من به خودم اجازه می‌دهم سرانگشتان دستان ارتجاع را قطع کنم! حالا سرانگشتان دست ارتجاع کیست؟ توی بقالی که عکس امام خمینی(ره) را بالای سرش گذاشته. چون اطلاعات سی‌و پنج میلیونی است؛ پس من به خودم اجازه می‌دهم تو را بزنم. این ماحصل چینش است. به نظرم این مورد آن روز درباره سازمان مطرح بود، امروز درباره موضوع دیگر و من سعی‌ام بوده هم در این کتاب و هم کتاب بعدی، اساسا خشونت سیاسی را هدف قرار دهم. به نظرم اگر بگوییم بعد از انقلاب بزرگ‌ترین ضربه را به آزادی، چه کسی زد؟ نمی‌گویم صادق خلخالی، جسارت نمی‌کنم، چیزهایی که در فضای رسانه است بیان می‌کنم، نمی‌گویم فلان و فلان. بزرگ‌ترین ضربه را جریانات رادیکالی زدند که مشروعیت دوگانه ایجاد کردند، یعنی وقتی ترور باشد، فضای بسته و امنیتی هم حاکم می‌شود. در واقع هدف من از تحقیق و پژوهش درباره وحید افراخته این انگیزه بود.

                                                  

سوال بعدی را از جناب عطریانفر می‌پرسم. از کتاب تعریف کردید از محمد رحمانی هم تمجید. نقطه ضعف، نقطه اشکال و چالش کتاب را هم بفرمایید. هر کتابی برای این‌که ارزیابی شود، باید اول شاخصی را درباره آن عرضه کنیم. این کتاب بناست با چه چیزی سنجه و محک زده شود که کم دارد یا زیاد دارد؟ این در مقام تفسیر و تحلیل نیست، یک امر ارجمندی است که به دلیل پیگیری محمد رحمانی و هم دسترسی‌اش به اسناد و هم اعتمادی که ایجاد کرده برای مراکز اسنادی که به او امکان عرضه اسناد را دادند، این کار بی‌نظیری است. در این سطح ایرادی به کتاب نیست و واقعیت این است که در این سطح کامل است. آقای رحمانی شما چند سن دارید؟

رحمانی: متولد ۶۶ هستم. پنج سال پیش پژوهش کتاب را تمام کردم و سه سال هم نگارش کتاب طول کشید.

عطریانفر: ببینید آقای رحمانی در سی‌سالگی کتابی را عرصه کرده که از نوزده سالگی به دلیل علاقه به موضوعش ورود پیدا کرده است، آموزشی هم برای تدوین کار ندیده و بر اساس غریزه و دریافت‌هایش از فضا دست به پژوهش و نگارش زده است. شما به هر شکلی که بخواهید آن را محک بزنید، باید برپایه مقدورات بررسی کنید. وقتی کسی را می‌فرستید در یک مرکز تحقیقاتی بزرگ، مثلا می‌گویید برو در هاروارد بنشین، بعد کتاب چاپ کن، آن موقع من می‌توانستیم بگوییم، بله، این کتاب و آن کتاب را ندیدی، این از چنگت در رفته است، اما از مجموعه آدم‌هایی که در اوج قدرت نشسته‌اند و با خست هرچه تمام‌تراطلاعات می‌دهند، او توانسته این کتاب را عرضه کند، از این لحاظ می‌گویم کار شاخص و فاخری است و ایرادی در کار نیست.

شما خودتان این‌قدر متبحر هستید که خوبی‌ها به چشمتان آمده، نسل‌های قبل از ما روزنامه‌نگاری‌شان را زیر دست شما شروع کردند و این‌که به چشم شما بیاید خیلی جای تحسین دارد. من سعی می‌کنم شما را به چالش بکشانم تا نکته منفی درباره کتاب بگویید، هر چند نکات مثبت هم برای من جذاب است. چه ویژگی این کتاب را برای جوان امروز یا مخاطب امروز می‌تواند خواندنی‌ کند؟ ما که حوزه تاریخ برایمان جذاب است، ممکن است یک نفر فیلم سیانور را دیده باشد، بگوییم این کتاب همان آدم است که حامد کمیلی نقش او را بازی می کرد، شاید بتوان با این قلاب‌ها مخاطب را جذب کرد. اما به نطر شما، چگونه می‌توان به یک جوان و نوجوان این کتاب را داد و گفت آن را بخوان، بهترین بهانه‌اش چه می‌تواند باشد؟

عطریانفر: در واقع این سوال مهمی است و پیشاپیش جوابی هم برای آن ندارم، اما وقتی محمد رحمانی می‌گوید من شخصا هزار و پانصد جلد از این کتاب را خودم رد کردم یا سراغ انتشارات ایران که می‌روید، می‌گویند این‌قدر فروش کردیم، این شاخص مهمی است. من و شما امروز روزنامه منتشر می‌کنیم، روزنامه مکتوب با تیراژ هزارتا، در بهترین حالت، محمد قوچانی مجله درمی‌آورد با قیمت صد و پنجاه هزار تومان. پنج‌ هزار نسخه می‌فروشد و دست برقضا برخلاف سن اندکش که هنوز 50 سالش هم نشده، کارش از همین جنس است و به گذشته خیلی می‌پردازد. این شاخص مهمی است، شاخصی است که از طریق استقرا بدست می‌آید نه بر پایه استدلال، استقرا یعنی من به جامعه‌ مخاطب مراجعه می‌کنم و می‌بینیم بازتاب انتشار روزنامه یا این کتاب چیست؟ این بررسی نشانگر این است که اگرچه این تاریخ (تشکیل سازمان و فعالیت آنها در قبل انقلاب) محمد با وحید افراخته، به لحاظ تاریخی فصل مشترک ندارد، اما من دارم. من اینها را که می‌خوانم کیف می‌کنم. محمد موسوی ‌قمی، رفیق بنده بوده، الفت است، وقتی می‌گوید حسن آلات، می‌گویم آن روز که به خانه من در درخونگاه آمده بود، چه شد؟ ساواک مرا گرفتند و بازجویی کردند، من در رفتم و همین‌طور، این ‌کتاب من را به این حال و هوا می‌برد و برای همین برایم جذاب است، ولی این‌که آدمی با یک فاصله سنی بزرگ، یعنی زمانی که محمد به دنیا آمده تا زمانی که آنها عمرشان به اتمام رسیده، بیست سال بعد است، یعنی اگر بخواهیم قرينه‌سازی کنیم، مثل این‌که من مواجهه شوم با تاریخ مشروطه، من با تاریخ مشروطه همزیستی دارم یا پیوند برقرار می‌کنم، ولی این خود از نکات بسیار مهم زمانه ماست نسلی که با پدیده‌ای مواجهه می‌شود که دو نسل از آن گذشته و دوباره می‌تواند با جذابیت آن را عرضه کند. پس نشان می‌دهد که این نسل مطالبه‌‌گر است و می‌خواهد بداند و حس می‌کند یک زبان مشترک با جامعه پیرامونی دارد.

اشارات خوبی در بحث رادیکالیزم شد، من هم توضیح بیشتری خواهم داد، یعنی من فکر می‌کنم  این کتاب می‌تواند راهنما باشد. حرف شما از این لحاظ مهم است، ما بگوییم این بحث جمع‌آوری به کنار، بیا براساس تجربه‌ای که دارید و خودتان هم فرزند همین نسل هستید، برای نسل خود و برادران کوچک‌تر از خود که متولدین دهه هفتاد و هشتاد هستند، اینها را با زبان دیگری روایت کن که ما از تاریخ چکونه می‌توانیم درس بگیریم و اسیر این بازی‌ها نشویم و از جریان توسعه بازنمانیم. این می‌تواند یک انتطار باشد.

در این رابطه بیشتر بخوانید:

چرا وحید افراخته در تاریخ وزن پیدا کرد؟/ روایت‌هایی از مرد با نفوذ سازمان مجاهدین خلق

بررسی و نقد «من اعتراف می‌کنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق»-1

چرا وحید افراخته در تاریخ وزن پیدا کرد؟/ روایت‌هایی از مرد با نفوذ سازمان مجاهدین خلق

ماجرای تغییر نام دانشگاه از آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف

محمد عطریانفر، پژوهشگر و فعال سیاسی بیان کرد؛

ماجرای تغییر نام دانشگاه از آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف

دانشگاه شریف چگونه نام‌‎گذاری شد؟

دانشگاه شریف چگونه نام‌‎گذاری شد؟ 

محمد عطریان‌فر فعال سیاسی، در نشست بررسی کتاب «من اعتراف می‌کنم» در خبرگزاری ایبنا، به تشریح چگونگی و علت نام‌گذاری دانشگاه شریف پرداخت.

بررسی و نقد کتاب «من اعتراف می‌کنم»

بررسی و نقد کتاب «من اعتراف می‌کنم» 

محمد عطریانفر، پژوهشگر و فعال سیاسی و محمد رحمانی، مولف کتاب با حضور در اتاق گفت‌وگوی ایبنا به بررسی و نقد زندگی‌نامه وحید افراخته پرداختند.

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

تهران، خیابان شهید مطهری، خیابان شهید محمدحسین علی اکبری، خیابان شهید محمدعلی نقدی، پلاک 23، طبقه 2، واحد 3

تمام حقوق این سایت برای انتشارات آبادبوم محفوظ است 1402.