تحولات تاریخ ایران در سدههای اخیر اشغالگران و سیاست تفرقه در میان جامعه ایرانی
[ad_1]
این کتاب فقط پنج فصل از بیست و چهار فصل جلد هفتم «تاریخ ایران کمبریج» را در برمیگیرد که در مجموع تاریخ ایران از نادرشاه تا پایان دوره پهلوی را بررسی تاریخی قرار داده است. جلد هفتم کتاب «ایران کمبریج» در سال 1991م از سوی انتشارات دانشگاه کمبریج در انگلستان چاپ و منتشر شده و بنابراین چاپ اول آن کتاب تقریبا مدت کوتاهی قبل از ترجمه اثر حاضر صورت گرفته است. ویراستاران جلد هفتم «تاریخ ایران کمبریج»: پیتر آوری، گاوین همبلی، چارلز ملویل هستند. بیست و چهار فصل کتاب هفتم تاریخ ایران کمبریج در مجموع توسط هیجده تن از نویسندگان و محققان تدوین و تألیف شده است. ناشر، دلیل عمده انتخاب پنج فصل اخیر برای ترجمه را «نزدیکی زمانی، اهمیت آن در شناخت وضع کنونی و سمت و سوی تحولات کشور و اقبال خوانندگان بهمسائل تاریخی و فرهنگی گذشته اخیر» ذکر کرده است. با این توضیح که پروژه تاریخ جامع ایران از حدود سالهای 1965- 1966م در دانشگاه کمبریج انگلستان آغاز شده بود.
کتاب در پنج فصل و بهشرح زیر تنظیم شده است: «فصل اول: خودکامگی پهلوی: رضاشاه (1300- 1320)، نویسنده: گاوین همبلی (1- 59)»، «فصل دوم: خودکامگی: محمدرضاشاه (1320- 1357)، نویسنده: گاوین همبلی (61- 155)»، «فصل سوم: سیاست خارجی ایران (1300- 1357)، نویسنده: امین سایکل (157- 216)»، «فصل چهارم: نیروهای مذهبی در قرن هجدهم و نوزدهم، نویسنده: حامد الگار (217- 263)»، «فصل پنجم: نیروهای مذهبی در ایران قرن بیستم، نویسنده: حامد الگار (265- 324)». کتابشناسی و یادداشتها فصلهای کتاب بهطور جداگانه تنظیم شده است (325- 366)
فصل اول کتاب بسیار مختصر و با شتاب روند تحولات سیاسی، اجتماعی ایران از سالهای پایانی جنگ جهانی اول تا کودتای سوم اسفند 1299؛ قدرتیابی تدریجی ولی مداوم رضاخان؛ و نهایتاً صعود او بهسلطنت و حکومت را بررسی و مورد ارزیابی تاریخی- تحلیلی قرار داده است.
برغم برخی اشتباهات تاریخی و احیاناً تحلیلی، در مجموع، نویسنده نسبت به تحولات و رخدادهای مورد اشاره روشی بیطرفانه دارد. اما همین بررسی مختصر و گذرا باعث شده است تا از کنار بسیاری از رخدادها و تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران (در سالهای 1300- 1320) بسیار سریع بگذرد و یا اصلاً فرصت پرداختن بهآنها را پیدا نکند. در مجموع نگاه نویسنده نسبت بهرضاشاه، اقدامات و جایگاه او در جامعه ایرانی بیطرفانه و مقرون بهواقعیت است.
با این حال، در این بحث بهمسائل بسیار مهمی مانند نقش و جایگاه دولت و مهمتر از آن مجلس شورای ملی تقریباً هیچگونه اشارهای نشده است. در باره برخوردهای بدون اغماض رضاشاه با مخالفان (جز آن که بهدرستی از او بهعنوان دیکتاتور نام برده) اطلاعات زیادی بهدست نمیدهد و بالاخص بهنقش تعیین کننده شهربانی در ایجاد رعب و وحشت و برقراری نظم قبرستانی اشارهای نشده است. درباره ثروتاندوزیهای خلافقاعده و غصب گسترده اموال مردم و این که حرص و آز او پایانناپذیر بود اشارات بسیار اندکی وجود دارد.
ایران در دوران اشغال متفقین
نویسنده بازهم بسیار مختصر و گذرا روند تحولات عمدتاً سیاسی ایران در در دوران اشغال توسط متفقین (سالهای 1320- 1325) بررسی کرده است. در این میان احتمالاً موضوعی که بهگونهای جالبتوجه و در تحلیلی بسیا درست بدان پرداخته شده است برجسته کردن نقش و جایگاه احمد قوامالسلطنه در حل بحران آذربایجان و کردستان است که اگرچه باعث خروج خود او از حاکمیت شد؛ هنر سیاستورزی او باعث خروج شوروی از ایران شد.
نویسنده تحولات عمده سیاسی سالهای 1326- 1329 و آغاز نخستوزیری دکتر محمد مصدق را باز هم بسیار مختصر و بدون اشاره بهبسیاری از تحولات سیاسی، اجتماعی و… ریز و کلان کشور ادامه داده است. اما مهمترین بخش این روایت، ارائه تحلیلی بسیار واقعگرایانه و بهلحاظ تاریخی درست در باره رزمآرا نخستوزیر است که بالاخص در باره موقعیت او در قبال مجلس و دربار و سیاستهای کشورهای خارجی (انگلیس- شوروی- آمریکا) و نیز سایر نیروهای مؤثر داخلی و نقش خود او در سیاستهای جاری کشور بسیار دقیق و باید گفت هنرمندانه تحلیل کرده است. (80- 99)
روایت گاوین همبلی از کارنامه دکتر محمد مصدق در مقام نخستوزیر اگرچه بیطرفانه است اما چندان دقیق نیست. نویسنده چند بار از اتحاد مصدق با حزب توده سخن بهمیان میآورد که درست نیست؛ اگرچه آزادی عمل حزب توده عملاً باعث تسریع در مخالفتها با او شد. در همان حال در باره اشتباهات مصدق در نقض قانون اساسی در اصرار بر اخذ اختیارات ویژه قانونگذاری و نیز تلاشی که برای تضعیف جایگاه مجلس شورای ملی انجام داد سخن زیادی بهمیان نمیآورد.
روایت همبلی از روند تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران در سالهای 1332- 1341 در مجموع درست و کاملاً بیطرفانه است. بر اساس اسناد و منابع موجود تحلیل و ارزیابی نویسنده از بهبود و توسعه اقتصادی کشور در دوران نخستوزیری دکتر منوچهر اقبال (1336- 1339) درست نیست و برخلاف نگاه نویسنده بخشی از دلایل گسترش بحران در سالهای پایانی دهه 1330 از گسترش بحران و مشکلات اقتصادی آن روزگار نشأت میگرفت (107- 109)
تحلیل و ارزیابی نویسنده از موقعیت و دلایل مخالفت جبهه ملی دوم با دولت امینی هم چندان دقیق نیست. بر اساس اسناد و منابع موجود از جمله مهمترین دلایل مخالفت جبهه ملی دوم با دولت دکتر امینی ارتباطات رهبران آن با دربار بود که با واسطهگی اسدالله علم و خلیل ملکی وعده وزارت و سهیم شدن در حاکمیت متعاقب سقوط دولت علی امینی دریافت کرده بودند (به شرطی که در مخالفت با امینی با دربار همگام شوند) بنابراین جبهه ملی از دربار بازی خورده بود (125- 126) روایت همبلی از تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران از فاصله سقوط دولت امینی تا اواسط دهه 1350 (127- 145) بیطرفانه، در مجموع درست ولی بسیار مختصر است.
تحلیل و ارزیابی نویسنده از تحولات و رخدادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران در سالهای پایانی عمر حکومت پهلوی (بررسی مشکلات اقتصادی و مدیریتی و بیتدبیریهای فزاینده عصر افزایش قیمت نفت در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی-تجاری و موضوع توسعه کشور- مسئله تأسیس حزب رستاخیز- نهایتاً بحث ایجاد فضای باز سیاسی و تبعات آن) در مجموع دقیق، بیطرفانه و درست، ولی بسیار مختصر و گذرا است. از سوی دیگر نگاه نویسنده بهپایگاه و جایگاه انقلابیون و روند رخدادهای دوره انقلاب هم در مجموع درست طرح شده است اما خیلی مختصر بوده و از ذکر برخی از مسائل مهم غفلت شده است (145- 155)
نزاع بر سر منافع سرشار نفت ایران
فصل سوم: سیاست خارجی ایران (1300- 1357)؛ امین سایکل (157- 216)
نویسنده مداخله کشورهای خارجی در امور داخلی ایران را از مهمترین ویژگیهای مناسبات خارجی ایران در دوره معاصر ارزیابی میکند و سهعامل عمده این روند را:
1-موقعیت استراتژیک و اقتصادی ایران بهعنوان یکی از تولیدکنندگان عمده نفت در حوزه رقابت قدرتهای بزرگ؛
2-ویژگیهای ملی ایران بهعنوان یک کشور شیعه مذهب اما بهلحاظ اجتماعی ناهمگون؛
3-نیاز فرمانروایان ایران بهتضمین استمرار حکومت و اداره امور کشور بهگونهای مؤثر، ارزیابی میکند.
نویسنده دوره پهلوی را بهلحاظ شیوه و کیفیت حاکمیت به 3 بخش:
1-دوره فرمانروایی رضاشاه 1304- 1320؛
2-دوره سلطنت محمدرضاشاه 1320- 1332؛
3-دوره فرمانروایی محمدرضاشاه 1332- 1357؛ تقسیمبندی میکند و مطالعه پیرامون سیاست خارجی آن را بر اساس همین تقسیمبندی انجام میدهد.
بهنظر نویسنده، در دوره رضاشاه سیاست خارجی ایران در نوعی بلاتکلیفی ناشی از رقابت شوروی و انگلستان سیر میکرد و تلاش زیادی صورت گرفت تا از وضعیت موجود بهسود نوعی تثبیت استقلال کشور از مداخلات خارجی استفاده شود.
در دوره دوم بهدلیل وضعیت اشغال کشور و بعد هم تلاشهایی که برای کسب استقلال ملی و استقرار نوعی نظام دموکراتیک صورت گرفت و عمدتاً بهدلیل مداخلات خارجی امکان اتخاذ یک سیاست خارجی پایدار فراهم نشد، که شاه آنرا ملیگرایی منفی میدانست.
بهنظر نویسنده، در دوره سوم بود که سیاست خارجی ایران در مسیری قرار گرفت که عمدتاً از مجرای وابستگی بهواشنگتن تعیین میشد و این وضعیت همگرایی میان منافع ایران و غرب را رقم میزد
نویسنده بهدرستی وقوع انقلاب اکتبر 1917 در شوروی را از مهمترین عوامل عدم مداخله آشکار دو کشور روسیه شوروی و انگلستان در امور داخلی ایران در دوره حکومت رضاشاه ارزیابی میکند که بهنظر او، بهدلیل تلاش شوروی برای عدم مداخله در ایران و عقد قرارداد مودت 1921 و پایان تجاوزکاریهای گذشته متقابلاً انگلستان هم بعد از تلاشهای ناموفقی که برای عقد قرارداد 1919 نشان داده بود، بهدلیل اجتناب از نفرتافکنی بیشتر در نزد مردم ایران و در همان حال برای حفظ منافع سرشار نفت در پرتو ایجاد حکومتی متمرکز و قدرتمند در ایران دامنه مداخلات فزاینده خود را در ایران ناگزیر کاهش داد.
نویسنده مهمترین محورهای سیاست خارجی رضاشاه را در سه اصل:
1. برقراری مناسبات حسنه با شوروی و انگلستان؛
2. بیطرفی در سیاست جهانی؛
3. نزدیکی با یک قدرت ثالث در تقابل با روسیه و انگلستان؛ مورد ارزیابی قرار میدهد؛ که البته درباره دلایل و چگونگی روابط رضاشاه با آلمان نقطه نظرات متفاوتی از سوی صاحبنظران ارائه گردیده است.
بهنظر نویسنده، در راستای نیل بهاهداف سهگانه مذکور هم بود که ایران مدت کوتاهی بعد از کودتای 1299 قرارداد مودت ایران و شوروی را تأیید کرد؛ و قرارداد 1919 را رد کرد و در همان حال با نظر مساعد انگلستان تحتالحمایههای محلی آن کشور در ایران را سرکوب یا بهسکوت و همکاری کشاند و برای برانداختن عملی کاپیتولاسیون عدلیه و دستگاه قضایی جدیدی بر اساس قوانین و اسلوب اروپایی در ایران برپا ساخت.
نویسنده عقد قرارداد دوستی و عدم تجاوز و حل اختلافات مرزی با کشورهای همسایه (ترکیه- عراق- افغانستان) و نهایتاً عقد قرارداد سعدآباد در سال 1316 را از تلاشهای موفق رضاشاه برای جلوگیری از تشدید فشارهای کشورهای استعماری ارزیابی میکند و همچنین عضویت یافتن ایران در جامعه ملل را هم در همین راستا میبیند که درست است.
نویسنده تشبث رضاشاه بهقدرت سوم را در سقوط نهایی او از حکومت مؤثر دانسته و در نهایت نتیجه میگیرد که رضاشاه در پایهگذاری یک سیاست خارجی یا حتی سیاست داخلی قوی و پایدار و تثبیت شده، موفقیتی کسب نکرد و تنها دلیل مقاومت او در برابر فشارهای انگستان و روسیه شوروی در طول دوره حکومتش این بود که آن کشورها چنین اجازهای بهاو داده بودند نه اینکه خود او خیلی در این باره دخیل بوده باشد (174)
سیاست خارجی ایران در دوره محمدرضاشاه
نویسنده معتقد است که از همان آغاز اشغال ایران اشغالگران سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن را در میان جامعه ایرانی تقویت کردند تا مانع از شکلگیری یک مقاومت ملی در برابر بیگانگان شوند.
در همان حال همگام با تداوم جنگ و برغم پیمان سهجانبه میان ایران- شوروی و انگلستان و سپس تأیید آمریکا جهت حفظ استقلال ایران و خروج متفقین از ایران بعد از پایان جنگ، روسیه و انگلستان همزمان بهرقابت برای توسعه نفوذ در ایران پرداختند؛ شوروی از طریق تأسیس حزب توده ایران و شوروی کردن آذربایجان و کردستان؛ انگلستان از طریق حمایت از سیاست تفرقه و حمایت از دربار و نیروهای محافظهکار؛ در واقع تمرین جنگ سرد در همان دوران تداوم جنگ جهانی، از ایران آغاز شد (175- 179)
نویسنده معتقد است آمریکاییها هم نگران از روند گسترش نفوذ شوروی در ایران، از همان هنگام تداوم جنگ بتدریج ولی مداوم؛
1.برای وارد ساختن ایران در جرگه کشورهای تابع جهان سرمایهداری؛
2. جلوگیری از نفوذ شوروی- گسترش حضور و نفوذ خود در شئون مختلف ایران علاقمند شدند و عملاً هم وارد شدند.
نویسنده معتقد است بحران آذربایجان موقعیت شوروی و هواداران داخلی آن را برای همیشه در نزد ملت ایران ملکوک و موجب گسترش نفوذ آمریکاییها در ایران شد و در همان حال موقعیت شاه در رأس حاکمیت را تقویت کرد (183- 184)
نویسنده با اشاره بهتلاش ایرانیان برای ملی کردن صنعت نفت خود که میتوانست نوعی اعتماد به نفس ملی بهآنها بدهد و در همان حال سلطه خارجیان در ایران را کاهش دهد، کودتای 28 مرداد 1332 توسط انگلیس و آمریکا را که با سکوت شوروی هم همراه شد، اقدامی مهم در راستای آغاز عصری جدید از سلطه کشورهای آمریکا و غرب بر ایران ارزیابی میکند که با رشد قدرت استبدادی شاه هم همراه بود (186- 189)
نویسنده موضوع وابستگی روزافزون شاه بهآمریکا و غرب متعاقب کودتای 28 مرداد 1332 را نیازی دو سویه ارزیابی میکند؛ چه از یک سو شاه بهدلیل گسترش مخالفتهای داخلی و عدم مشروعیت داخلی و نیز افزایش مخالفت خارجی از ناحیه شوروی و کشورهای عربی منطقه که او را عامل امپریالیسم میدانستند و از سوی دیگر آمریکا و غرب برای تحکیم موقعیت خود در منطقه و مقابله با نفوذ شوروی و کمونیسم کمکهای همهجانبه خود را بهشاه شدت بخشید (189- 190)
نویسنده گسترش نفوذ همهجانبه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، نظامی، اطلاعاتی- امنیتی و اقتصادی آمریکا در ایران را به «رابطه وابستگی» تعریف میکند که در روند آن «رژیم ایران در انتخاب خطمشیهای خود در زمینه مسائل داخلی و سیاست خارجی بهگرایشهای طرفدار غرب و عمدتاً در این میان شاه امیدوار بود با تمکین «فرمانروایی او تحکیم شود» (196)
نویسنده سیاست خارجی ایران در دهههای 30 و 40 و بعد از آن را یک سیاست سازمانیافته اما وابسته بهایالات متحده و غرب ارزیابی میکند که در راستای تقویت شاه در رأس حاکمیت بهمورد اجرا گذاشته میشد و شاه شخصاً آن را اداره میکرد؛ که نظر نویسنده در مجموع، درست هم هست (196- 197)
نویسنده معتقد است همین وابستگی شاه به سیاست غرب و آمریکا باعث انزوای سیاسی او در میان کشورهای عرب و غیرعرب منطقه و نیز در نزد شوروی شد (197- 199)
بنا به عقیده نویسنده، که درست هم هست، در پیش گرفتن سیاست عادی سازی روابط با شوروی که در اوایل دهه 1340 و با نظر مساعد آمریکا بهتدریج آغاز و در اوایل نیمه دوم دهه 1340 با عقد قرارداد صدور گاز ایران بهشوروی در قبال ساخت کارخانه ذوب آهن در اصفهان و چند پروژه صنعتی دیگر بههمراه خرید اسلحه سبک از شوروی انجامید، موقعیت منطقهای شاه در قبال همسایگان عرب و غیرعرب را بهبود بخشید و در همان حال نوعی استقلال عمل او از آمریکا و غرب را رقم زد (202- 203)
نویسنده به درستی حمایت بدون شائبه آمریکا (دکترین نیکسون) و نیز افزایش قیمت نفت را از مهمترین دلایل افزایش اعتماد بهنفس شاه در پیگیری سیاستهای نفتی، گسترش نفوذ در منطقه خلیج فارس (ژاندارمی منطقه) و مقابله با جریانهای چپ طرفدار شوروی و کمونیسم در منطقه و نیز احساس ابرقدرتی منطقهای شاه ارزیابی میکند (206- 208)
نویسنده اقدام شاه در تصرف جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را نوعی ماجراجویی نظامی میداند؛ که قطعاً نادرست است و در این باره ایران مذاکرات گستردهای با انگلستان انجام داد. در خاطرات فریدون زندفرد «خاطرات خدمت در وزارت امور خارجه» بهدقت مسیر مذاکراتی را که به تسلط دوباره ایران بر این جزایر منجر شد بررسی کرده که خود هم مستقیماً در آن مذاکرات حضور داشت (214)
نویسنده تلاشهای شاه برای تبدیل شدن بهیک قدرت پلیسی و بازدارنده منطقهای را کوتاهبینانه و بیش از حد جاهطلبانه ارزیابی میکند که برای تأمین آن ضرورتاً به تخصص و اسلحه غربی اتکا داشت. این جاهطلبیها با نظر مساعد کشورهای منطقه روبرو نشد که آن را نه در راستای تقویت همکاریهای منطقهای دوجانبه، بلکه در راستای سلطه ایران بر منطقه ارزیابی میکردند (215- 216)
تفاوت معرفتی بابیه و شیخیه
فصل چهارم: نیروهای مذهبی در قرون هجدهم و نوزدهم؛ حامد الگار (217- 263)
نویسنده معتقد است که اسلام تشیع با سلسله صفویه در مقام مذهب رسمی و دولتی گسترش یافت و سقوط صفویه مجال داد تا تشیع از تسلطی که حکومت بر آن پیدا کرده بود رهایی یابد. نویسنده دلایل نادر برای آشتی دادن میان تشیع و تسنن و تلاش برای قبولاندن تشیع بهعنوان مذهب پنجم تسنن بر علمای عثمانی و علمای دیگر ممالک جهان تسنن را عمدتاً با انگیزههای سیاسی نادر مرتبط میداند که خود نادر هیچ اعتنایی بهمسئله دین و مذهب نداشت. نویسنده انگیزههای سیاسی نادر در این طرح را بهشرح زیر صورتبندی میکند:
1. در اختیار گرفتن اراضی وقفی تحت تسلط رهبران مذهبی و درهمشکستن اقتدار سیاسی- دینی و اجتماعی آنها؛
2. از میان برداشتن حس وفاداری دیرپای علما و شیعیان بهسلسله ساقط شده صفویه؛
3. راضی کردن ارتش خود که شمار زیادی از نیروهایش را سنیهای افغانی و غیرشیعیان تشکیل میدادند.
4. احتمالاً تلاش برای ایجاد یک امپراتوری یکپارچه تسنن و اسلامی از هند تا سراسر عثمانی و شمال آفریقا (و با تصرف سرزمینهای سنینشین تحت سلطه عثمانی)
بهنظر نویسنده احتمالاً همین جاهطلبی اخیر نادر هم باعث شد تا علمای عثمانی هرگز ایده نادر در جهت پذیرفتن مذهب تشیع بهعنوان رکن و مذهب پنجم تسنن قبول نکنند (217- 226)
نویسنده مدعی است که بهدنبال سقوط صفویه و فقدان یک قدرت سیاسی متمرکز و بریده شدن رابطه دین و دولت (نظمی که در دوره صفویه برقرار بود و دین را تحت کنترل داشت) مذهب تشیع و علمای شیعه در سراسر قرن هیجدهم که با بحرانها و ناامنیهای سیاسی گسترده و مداوم همراه بود، بهتدریج ولی مداوم در عرصه سیاسی و اجتماعی و دینی منزلت پیدا کردند و بهمراجع مردم ارتقاء جایگاه یافته و مواضعشان بهعنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی و دینی مستقل و در عین حال مؤثر تثبیت شد (230)
بهعقیده نویسنده با ظهور محمدباقر وحید بهبهانی (مجدد) که با گرایش اخباریگری مقابله تعیینکنندهای کرد و سپس ادامه اقدامات او توسط فرزندش محمدعلی بهبهانی در تثبیت مذهب تشیع اصولی در آغاز کار سلسله قاجاریه، بهعنوان نیرویی که عملاً در عرصه سیاسی و اجتماعی و دینی جامعه ایرانی نقش مؤثری ایفا کرد، جایگاه مهمی داشتند (230- 232)
از جمله انتقاداتی که بهدلیل احتمالاً اقدام ویراستار یا مترجم میتوان بهکتاب وارد ساخت ذکر تاریخ هجری شمسی در تطبیق با تاریخهای میلادی است (بالاخص تا سال 1300ش که هنوز تاریخ هجری قمری تقویم رسمی ایران بود). ذکر تاریخهای شمسی تا حدی مخاطب آشنا با تاریخ هجری قمری را در فهم سریع مطلب دچار سردرگمی میکند.
ضمن اینکه حتی در سالهای بعد از 1300 هم تاریخهای شمسی که برای تطبیق با تواریخ میلادی در نظر گرفته شده است به دلیل عدم اطلاع ویراستار یا مترجم از زمان دقیق وقوع حوادث و رخدادهای تاریخی غیردقیق و نادرست است. مثلاً وقتی نویسنده از تاریخ ملی کردن صنعت نفت سخن بهمیان میآورد و تاریخ 1951م را ذکر میکند مترجم یا ویراستار تاریخ 1330 را بعنوان تطبیق ذکر میکند که درست نیست.
در این فصل (چهارم) نویسنده بالاخص در باره فقه شیخیه، صوفیه (فرق مختلف) و برخوردها و تضادهای فکری- فرهنگی و دینی آنها با تشیع اصولی اطلاعات جالب توجه و قابل فهمی ارائه میدهد که بسیار جالب توجه و قابل استفاده است. ضمن اینکه مباحث مربوط بهاخباریگری و برخوردهایی که اصولگرایی با آن داشت هم مطالب قابل توجه خوبی دارد.
مبحث مربوط بهعدم اعتقاد شیخیه (شیعه) به عروج جسمانی پیامبر (ص) یا عدم اعتقاد بهمعاد و رستاخیز جسمانی و نیز بحثی که بهعنوان رکن رابع (یعنی رهبر شیخیه رابط امام زمان با مردم است) که نوعی با باب در فرقه بابیه هم تشابه دارد بالاخص این که بابیه متعاقب شیخیه ظاهر شدند. بگذریم از اینکه نویسنده این تشابه را ظاهری میداند و میان مبانی معرفتی شیخیه و بابیه تفاوت قائل است (228- 250)
درباره فرقه باب و بهائیت هم اطلاعات مختصر ولی قابل استفادهای ذکر شده است (257- 259) ضمن اینکه در باره پیدا شدن دوباره سروکله امامان مذهب یا فرقه اسماعیلیه نزاری در اواخر دوره زندیه و شورش آنها در دوره فتحعلیشاه قاجار و پیوستن آقاخان محلاتی بهانگلیسیها در هندوستان و نقشی که بهطور غیرمستقیم در جریان تجزیه هرات از ایران ایفا کردند (بهعنوان یک حرکت انحرافی) اطلاعات اندک ولی قابل استفادهای ارائه داده است (259- 260)
برای مطالعه مفصل در این باره و ارتباط امامان اسماعیلی اخیر با انگلیسیها کتاب: آقاخانها، نوشته ماهر بوس بسیار جالب است. در مجموع نویسنده معتقد است قرون 18 و 19م مجال بسیار مهمی فراهم آورد تا مذهب تشیع بهدور از کنترلها و وابستگیهای حکومتی (نظیر آنچه در دوره صفویه بود) پویایی و تحول درونی و استقلال عمل سیاسی، دینی و اجتماعی خود را بهدست آورده و نهایتاً بهپشتوانهای مهم و تأثیرگذار در تقویت روح ملی ایرانیان تبدیل شود (تا 263)
بهعقیده نویسنده، تشیع عمدتاً در قرن نوزدهم بود که بیش از پیش از منظر کمی و کیفی فربه شده، توانست در عرصه حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی جامعه ایرانی نقش درجه اولی کسب کند. اوج این فربهی هم در دوره سلطنت طولانی ناصرالدینشاه قاجار (1264- 1313ق) بود.
گزارشهای احساسی از سالهای نخست انقلاب
فصل پنجم: نیروهای مذهبی در ایران قرن بیستم؛ حامد الگار (265- 324)
نویسنده در باره نقش و جایگاه علما و مراجع شیعه در تحولات سیاسی، اجتماعی ایران از آغاز دوره مشروطیت تا هنگام تأسیس سلسله پهلوی اطلاعات هرچند بسیار مختصر ولی مقرون بهواقعیتی ارائه میدهد (265- 278)
نویسنده در باره تحرکات کلی علما و روحانیون در دوره رضاشاه و تعاملات و یا برخوردهای فیمابین حکومت و علما در قضایای مختلف و اقداماتی که رضاشاه جهت تحدید و محدودساختن دامنه حضور علما در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی، و قضایی انجام داد، اطلاعات مختصر ولی تقریباً دقیق و درستی ارائه داده و ارزیابی و تحلیل تاریخی خوبی از آن بهدست میدهد (278- 288)
در بخش پایانی کتاب هم نویسنده به طور بسیار مختصر ولی حتیالمقدور مقرون بهواقعیت گزارشی از مهمترین جریانها و شخصیتهای دینی- مذهبی و علما و مراجع جهان تشیع در دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی ارائه میدهد. (289- 317)
شاید مهمترین انتقادی که بشود بر این بخشهای اخیر کتاب وارد دانست استفاده از منابع و مأخذ درجه دوم است. روایت نویسنده از تحولات دوران انقلاب اسلامی تا حدی اغراقآمیز و متأثر از منابع و گزارشات احساسی سالهای نخست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. مثلاً رقم قربانیان 17 شهریور 1357 را حدود 2000 نفر نوشته است که درست نیست؛ و رقم واقعیتر قربانیان احتمالاً بین 80 تا 100 نفر است. (318)
نویسنده انقلاب اسلامی را عمیقترین تحول در ایران در سالهای بعد از ورود اسلام بهایران ارزیابی میکند. (320)
برخلاف بسیاری دیگر از مورخان (از جمله دکتر عباس میلانی) حامد الگار ماهیت انقلاب اسلامی را عمیقاً متأثر از آموزههای اسلامی و شیعی میداند که «جوهری کاملاً اسلامی داشت» و نقش سایر گروههای سیاسی مشارکتکننده در انقلاب اسلامی را «مشارکتی کاملاً حاشیهای» ارزیابی میکند. (321)
او انقلاب اسلامی را نقطه اوج مشارکت علما در جنبشها و تحرکات سیاسی، اجتماعی ایران معاصر ارزیابی میکند که آغاز آن جنبش تنباکو در دوره ناصرالدینشاه قاجار بود و آیتالله امام خمینی را هم رهبر بدون شائبه انقلاب اسلامی در سال 1357 میداند (324)
-محتوای کتاب برغم آنکه از انسجام دقیقی برخوردار نیست، اما در مجموع روشمند و بهشیوهای علمی تدوین شده است. اگرچه کتاب از منابع و مآخذی قابل توجه و در عین حال دست اول کمتر بهره گرفته است، اما روایتی که ارائه میدهد، تا حد زیادی مقرون بهواقعیت است.
مطالب کتاب سلیس و روان است و حتی برای کسانی که اطلاعات تاریخی بسندهای از تحولات تاریخ ایران در سدههای اخیر دارند، نکات و مباحث نظری- تحلیلی قابل استفاده و تازهای دارد
-بالاخص فصل چهارم کتاب که اوضاع مذهبی ایران در قرون 18 و 19م را بررسی میکند، میشود گفت از قابلاستفادهترین و سودمندترین بخشهای کتاب است. در مجموع کتاب حاضر در ارتقاء لااقل کمی گفتان انقلاب اسلامی میتواند مؤثر باشد. کتاب بیطرفانه و با نگاهی علمی- آکادمیک تألیف شده و ترجمه روان و دقیق آن، بیش از پیش محتوای کتاب را برای مخاطبان گیراتر کرده است. احتمالاً اختصار بیش از حدی که در روایت مطالب بهچشم میخورد، شاید بتوان در ردیف نخست نقاط ضعف کتاب برشمرد.
دیدگاهها